مجله هوایی

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتراوج بگیری کوچکتر دیده می شوید

مجله هوایی

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتراوج بگیری کوچکتر دیده می شوید

حمله تلافی جویانه

                                                حمله تلافی جویانه

                       خاطره ای از سرتیپ خلبان محمد طیبی
 
 

                                             

 
بعضی ها گریه می کردند. احساس عجیبی داشتیم. قدرت خارق العاده ای در وجودمان شعله ور شده بود . فرمانده پایگاه که حالت بچه ها را حس کرده بود، اعلام کرد دستور دادم کلیه هواپیماها را مجهز به بمب و فشنگ کنند به محض فرمان از ستاد حمله می کنیم ناراحت نباشید . ضربات سنگینی بر نیروی هوایی عراق خواهیم زد. اکنون دسته های پروازی مشخص شده و لیدر دسته می توانند طرح حمله به هدف را ارزیابی و پس از توجیه آماده باشند ، به محض صادر شدن دستور پرواز همگی به عراق حمله می کنیم .
دسته پروازی من به نام علی -4 فروند بود و قرار شد دو دقیقه پس از دسته اول پرواز کنیم
 

حمله تلافی جویانه

ساعت 3 بعد ازظهر 31/6/59 وارد پست فرماندهی شدم. تعداد زیادی از برادران همرزمم جمع بودند. تا ساعت 30/3 دقیقه کلیه خلبانان در پست فرماندهی حضور بهم رساندند . همگی خشمگین از حمله خلبانان عراقی بودند که یک ساعت قبل انجام شده بود . بچه ها همه آمادگی خود را برای حمله تلافی جویانه به خاک عراق اعلام کردند و یک صدا فریاد می زدیم :
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده باشی و جاودان

بعضی ها گریه می کردند. احساس عجیبی داشتیم. قدرت خارق العاده ای در وجودمان شعله ور شده بود . فرمانده پایگاه که حالت بچه ها را حس کرده بود، اعلام کرد دستور دادم کلیه هواپیماها را مجهز به بمب و فشنگ کنند به محض فرمان از ستاد حمله می کنیم ناراحت نباشید . ضربات سنگینی بر نیروی هوایی عراق خواهیم زد. اکنون دسته های پروازی مشخص شده و لیدر دسته می توانند طرح حمله به هدف را ارزیابی و پس از توجیه آماده باشند ، به محض صادر شدن دستور پرواز همگی به عراق حمله می کنیم .
دسته پروازی من به نام علی -4 فروند بود و قرار شد دو دقیقه پس از دسته اول پرواز کنیم 

               

                                              

آماده حمله بودیم

آن زمان من ستوان یکم بودم و در دسته پروازی علی در موقیعت شماره 2 پرواز می کردم. هدف پایگاه هوایی موصل بود. لیدر دسته شادروان سرتیپ دانش پور (سرگرد آن زمان) بود . شماره 2 من ، شماره 3 عرفانی و شماره 4 شیرازی دسته پروازی علی را تشکیل می داد.
سرگرد دانش پور که استاد خلبان با تجربه و بسیار قوی ای بود، نقشه ها را که ترسیم کرده بود به ما داد و شروع به توجیه پرواز نمود. حدود یک ساعت چهل و پنج دقیقه کلیه مطالب لازم را برای یک حمله جانانه توجیه کرد و پس از اتمام به اطاق چتر و کلاه رفتیم و با داشتن وسایل و تجهیزات پروازی، به سمت آشیانه ها حرکت نمودیم.
دوستان فنی، ظرف مدت 5/2 ساعت کلیه هواپیماها را با تلاش فراوان مجهز به بمب نموده و همگی آماده پرواز بودند .
کلیه دسته های پروازی در کنار هواپیماها منتظر دستور بودند که پرواز نمایند. همه هیجان زده منتظر بودیم. هر چه زمان می گذشت، شدت خشم بچه ها بیشتر می شد . برادران فنی گردان نگهداری با چه شوق و هیجانی در محل پارک هواپیماها دوندگی می کردند . به نظر می رسید آنها هم شوق عجیبی به منظور حمله تلافی جویانه در وجودشان ایجاد شده بود .
هدف ما پایگاه هوایی موصل در شمال عراق 250 کیلومتری غرب مهاباد و 45 کیلومتری جنوب خاک ترکیه قرار داشت و یکی از پایگاه های مهم عراق بود که هواپیماهای میگ 23 سوخو22 سوخو20 در آن جا مستقر بودند . پدافند مستقر در اطراف پایگاه از نوع موشک های سام 2و3و4و6 و تعداد زیادی توپ ضد هوایی که به طور دقیق در اطراف پایگاه گسترش یافته بودند. لحظه ها می گذشت و ما همچنان بی تاب برای حمله بودیم و متاسفانه ساعت 6 بعدازظهر دستور رسید خلبانان به پست فرماندهی برگردند . تجهیزات پروازی را به اطاق مخصوص برگرداندیم و به پست فرماندهی رفتیم . فرمانده پایگاه اعلام کرد ستاد نهاجا دستور داده پروازها فردا صبح زود انجام گیرد. دسته های پروازی فردا صبح انشاالله به فاصله 3 دقیقه از ساعت 45/4 دقیقه قبل از طلوع آفتاب به پرواز خواهند آمد . اکنون می توانید بروید و صبح فردا همدیگر را زیارت می کنیم از همه شما تشکر می کنم .
دوستان هیچ کدام از تصمیم ستاد راضی نبودند ولی کاری نمی شد کرد و بایستی تا فردا صبر می کردیم . 

اولین خداحافظی شاید آخرین خداحافظی بود

به منزل آمدم. همسرم فکر کرده بود که از ماموریت جنگی برگشتم. به ایشان گفتم نه فردا صبح قرار است پروازها انجام شود. آن شب تا صبح مثل این که حدود یک ماه طول کشید. با همه اشتیاقی که داشتم زودتر صبح شود ولی زمان خیلی کند می گذشت . پایگاه آن شب در خاموشی کامل بود. ساعت را برای 4 صبح تنظیم کردم و به هنگام خواب چندین مرتبه مسیر پرواز و تاکتیک ها را مرور کردم تا بالا خره به خواب رفتم و ناگهان با صدای ساعت بیدار شدم. هماهنگ شده بود ماشین جلوی ساختمان باشد. سریع آماده شدم. همسرم هم اصلا نخوابیده بود. قرآن را برداشت و مرا از زیر قرآن به سمت درب خروجی هدایت و دعا می خواند. قبل از خداحافظی به من گفت:
- دلم می خواد آن چنان جواب دندان شکنی به دشمن بدهید که دیگه جرات نکند به خاک عزیزمان حمله کند .
- همین کار را خواهیم کرد خیالت راحت باشد خداحافظ.
پاسخ داد :
- خدا پشت و پناهت از جدم برایت آرزوی موفقیت دارم.
دویدم، چون بچه ها پایین در ماشین منتظر بودند . سوار ماشین شدم و به سمت پست فرماندهی رفتیم. مرحوم دانش پور منتظر بود. مجددا مروری روی نقشه عملیات کردیم و پس از بجا آوردن فریضه نماز، بلند شدیم و به سمت آشیانه ها حرکت کردیم. طرح عملیات طوری برنامه ریزی شد که قبل از طلوع آفتاب چهار فروند هواپیما در باند پروازی بلند می شدیم. 

اولین عملیات برون مرزی آن هم بدون سیستم ناوبری

لیدر پرواز با مطمئن شدن از سلامت بچه ها فرمان پرواز را صادر نمود. با فشردن دسته گاز جنگنده در حالت پس سوز گذاشت ، شعله های انتهای هواپیما روشنایی جالبی را در آن فضا ایجاد نمود و لحظه بعد هواپیمایی لیدر در آسمان بود. من هم پشت سر وی در آسمان به او نزدیک شدم و خلاصه چهار هواپیما تحت عنوان دسته پروازی "علی" در تاریکی به سمت خاک عراق به پرواز درآمدیم. ثانیه هایی از پرواز نگذشته بود که متوجه شدم سیستم ناوبری هواپیمایم کار نمی کند. در این شرایط باید پرواز را کنسل می کردم و به پایگاه باز می گشتم چون در صورت گم کردن دسته پروازی امکان نداشت بتوانم به ایران بازگردم. ولی خشمی که در دلم از بعثیون داشتم، اجازه نداد پرواز را کنسل کنم . وارد خاک عراق که شدیم. هوا یواش یواش داشت روشن می شد و ما کم کم به هدف نزدیک می شدیم . در نقطه مورد نظر هواپیمای لیدر اوج گیری نمود. پس از او من اوج گیری کردم و در ارتفاع 16000 پائی سمت هواپیما را روی هدف هدایت و حالت شیرجه گرفتم . پایگاه موصل کاملا زیر پایم بود و در این لحظه انفجار بمب های هواپیمای لیدر را دیدم. آشیانه هواپیما را در سمت راستم می دیدم. بهترین هدف. بمب ها را روی آن رها کردم و طبق دستور در ارتفاع پایین با تاکتیک های لازم به سمت خاک ایران ادامه پرواز ادامه دادم . هر چه نگاه کردم هواپیمای لیدر را ندیدم و چون هواپیما سیستم ناوبری سالم نداشت و من در همان ابتدا نبایستی این هواپیما را به پرواز درمی آوردم ولی خشم و عشق به پرواز حمله به دشمن این شرایط را فراهم کرد که به فکر اشکال هواپیما نباشم .
به هرحال با توجه به این که اولین ماموریت جنگی من بودف تصمیم گرفتم با سرعت بیشتر و در ارتفاع پایین تر بدون سیستم ناوبری به سمت خاک عزیز کشورمان برگردم . تنها و یکه در ارتفاع پایین با سرعت زیاد به پرواز ادامه دادم و پس از ده دقیقه احساس کردم بایستی در خاک ایران باشم . تصمیم گرفتم اوج گیری کنم تا دریاچه ارومیه را پیدا و بتوانم خودم را به تبریز برسانم . وقتی به ارتفاع 15000 پائی رسیدم متوجه شدم دریاچه ارومیه حدود 40یا 50 کیلومتر سمت راست من است. آن جا متوجه شدم که تمام مسیر برگشت را در خاک ترکیه پرواز کردم و آنها هم متوجه من نشدند. با رادیو لیدر را صدا زدم ایشان پشت سر من بود. با خیالی آسوده تر به سمت پایگاه ادامه مسیر دادم و لحظاتی بعد در پایگاه عمل نشستن را انجام دادم. باگذشت حدود 2 دقیقه پس از فرود من، دسته پروازی علی یکی پس از دیگری عمل نشستن را انجام دادند. پس از نشستن و پارک هواپیما، توسط دوستان فنی غرق در بوسه شدیم و همچنین کلیه دسته پروازی علی یکدیگر را بغل کرده و به هم تبریک گفتیم .
حمله بمباران قشنگی بود که صورت گرفت و حدود یک ساعت بعد کلیه دوستان از حمله به پایگاه موصل به پایگاه برگشتند . پایگاه موصل در این روز (اول مهر ماه سال 59) توسط 40 فروند هواپیما بمباران شده بود و از این تاریخ به مدت 45 روز از رده عملیاتی خارج شد . آن روز ما سه نفر از بهترین یاران مان را از دست دادیم . سروان افشین آذر ، ستوان اسکندری و ستوان مجتبی به خانه بازنگشتند که مشخص نشد اسیر شدند یا شهید .

        

12 ظهر همان روز دومین عملیات برون مرزی ، تعقیب دشمن

ساعت12بعداز ظهر سه دسته پروازی جهت بمباران پایگاه کرکوک تعیین شدند. اولین دسته پروازی تحت نام ابوذر ما بودیم . مرحوم دانش پور دسته پروازی را جمع و پس از توجیه کامل ساعت 45/13 روی باند پروازی قرار گرفتیم و به پرواز درآمدیم .
پایگاه کرکوک 200 کیلومتری شمال بغداد و 150 کیلومتری جنوب شرقی پایگاه موصل قرار داشت. در این ماموریت قرار بود 4 فروند باند پروازی را بمباران کنیم و سپس فشنگ ها را روی آشیانه هواپیما و بعد از آن بقیه فشنگ ها را در پالایشگاه کرکوک که شمال پایگاه بود مصرف کنیم . طبق توجیه لیدر ماموریت انجام شد و پس از این که فشنگ ها را در پالایشگاه به کار گرفتم. هنگام گردش به طرف خاک ایران عزیز متوجه شدم دو فروند میگ عراقی با چرخش به سمت عقب هواپیما مرا تعقیب می کنند که سریع ارتفاع را کم و از ماکزیمم سرعت هواپیما استفاده و به سمت خاک ایران پا به فرار گذاشتم، اگر چه هواپیما مجهز به موشک هوا به هوا بود ولی بنزین جهت درگیری با هواپیماهای میگ موجود نبود و ضمنا ماموریت بمباران من به نحو احسن انجام شده بود و بایستی با آن آتشی که بپا کردیم سالم به وطن برمی گشتیم . با سرعت خیلی زیاد و ارتفاع کم کوه های غرب کشور را پشت سر گذاشتم و به دلیل کمبود بنزین سمت پایگاه تبریز ادامه مسیر دادم . زمانی که در پایگاه تبریز نشستم یکی از موتورها به دلیل کمبود بنزین خاموش شد . در این ماموریت هم به لطف خداوند سلامت به پایگاه برگشتم و خوشحال بودم از عملیات بمبارانی که در عمق خاک عراق انجام داده بودم. آن غم اندوهی که روز گذشته با حمله خلبانان عراقی در وجودم رخنه کرده بود با این دو ماموریت جانانه فراموش شد و از آن روز آماده شدیم برای ماموریت پی در پی که 8 سال طول کشید و خداوند این توفیق را به ما داد که مردانه با دیگر عزیزان خلبان خشم و کینه ملت عزیزمان را در غالب بمب های آهنین بر سر نیروهای بعثی فرود آوردیم .
آن روز ( اول مهر 59) در تاریخ جنگ های دنیا سابقه نداشت. با 40 فروند هواپیما و حمله به اهداف نظامی دشمن را نداشتیم ما اقتدار نیروی هوایی و میهن اسلامی را به جهانیان نشان دادیم . روز یکم مهر ماه 1359 برگی زرین بود برای نیروی ارتش جمهوری اسلامی که در تاریخ ثبت گردید.

 

منبع :  iranian-airforce.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد