زندگی نامه شهر قهرمان پرور اردبیل یکی از روزهای سرد خود را سپری می کرد ولی خانواده جدی منتظر هدیه ای خداوندی بودند. مظفر پدر خانواده از افراد سرشناس اردبیل و فردی مومن و زحمتکش بود که بدلیل ارادت خاصی که به امام حسین (ع) داشت و یکی از بانیان عزاداری ایشان بود، در میان مردم محله خیرآباد فردی شناخته شده بود . انتطار پدر و مادر به سر آمد و در سال 1324 فرزند سوم خانواده به دنیا آمد. نام او را غفور نهادند پسری که سال ها پای در رکاب نبرد نهاد و جانانه بر دشمن بعثی تاخت .
شهید بابایی حشر و نشر زیادی با مردم و روستاییها داشت که اخلاق او را خوب میشناختند. میشد سراغ یکی از آنها برویم و با او گفتوگو کنیم، اما سرهنگ خلیل صراف، هم همرزم او بود و هم رفیقی شفیق. روزهای زیادی را در جنگ با هم گذراندند. هنوز هم اشک در چشم سرهنگ صراف جمع میشود وقتی از خوبیهای عباس حرف میزند. سرهنگ خلیل صراف عاشق جبهه بوده و میگوید با هر بهانهای خودم را به منطقه میرساندم. خانوادهام را دوست دارم، اما وقتی کنارشان بودم فکر بچههای خط و تنهایی و دوری آنها از خانه رهایم نمیکرد. متخصص الکترونیک است، آن زمان به او میگفتند تخصص شما به درد جبهه نمیخورد! استخدام ارتش بود، اما نمیتوانست مأموریت بگیرد و برود. آنقدر بهعنوان بسیجی به جبهه اعزام شد که به جرم ترک خدمت به دادگاه نظامی رفت. سرهنگ خلیل صراف میگوید همین الان هم که سن و سالی از من گذشته دوست دارم لباس نو بپوشم و شیک بگردم اما عباس اینطور نبود. همیشه ساده ساده. بهزور لباس خلبانی نو میپوشید حتی وقتی تیمسار بابایی شد.
در نیروی هوایی چه کار میکردید؟ مسئولیتتان چه بود؟
در نیروی هوایی تخصص الکترونیک داشتم و سال 1351 در مخابرات نیروی هوایی استخدام شدم. در کیش و شهرآباد خدمت کردم و قبل از انقلاب به مشهد منتقل شدم، یکسال آنجا ماندم. وقتی انقلاب شد به پیشنهاد بعضی مسئولان از جمله حضرت آیتا... خامنهای، در تهران مشغول شدم. البته قبل از انقلاب هم با ایشان رابطه داشتم.
چه ارتباطی؟
رهبر انقلاب آن زمان ایدئولوژی اسلامی تدریس میکردند و من هم سر کلاسهایشان حاضر میشدم.
کلاسهایی که در مسجد کرامت تشکیل میشد؟
نه، جلسههای خصوصیای که در منزل تشکیل میشد. یکی دوبار هم در همین کلاسها، شهید اندرزگو را دیدم، ولی زیاد او را نمیشناختم. مجلس، خصوصی بود و افراد خاصی در آن شرکت میکردند که بیشترشان هم شهید شدند. به هر حال پیشنهاد شد در تهران خدمت کنم و همینجا کمیته و انجمن اسلامی را در نیرویهوایی تشکیل دادیم. از جمله بنیانگذاران حفاظت اطلاعات نیز بودم.
چه سالی؟
از سال 1359، از وقتی به جبهه اعزام شدم، حفاظت اطلاعات تشکیل شد. رهبر انقلاب با یک تلفنگرام که به نیروی هوایی زدند، خواستند چند نفر از بچههای مشهد که من هم جزو آنها بودم، در اختیار جنگهای نامنظم و شهید چمران قرار بگیریم. در جنگهای نامنظم، مسئول عملیات دشت آزادگان سوسنگرد شدم.
شما هم برای تکمیل دورههای آموزشی، آمریکا رفتید؟
بله، برای آموزش دوره الکترونیک به آمریکا رفتم. دورهها از ١٢ تا ٢٧ ماه بود. نیرو هوایی، ٣٦٠ نوع تخصص دارد، از هواپیما تا الکترونیک. الکترونیک تخصصهای مختلفی از جمله مخابرات، رادار و ...؛ رادار و مخابرات به تخصصهای ویژهای تقسیم میشوند. فکر میکردم انقلاب بیشتر به تجهیز برای جنگ الکترونیک نیاز دارد. به همین دلیل رشته جنگ الکترونیک را خواندم که هم به درد جبهه بخورد و هم به درد حفاظات اطلاعات.
به ردیابی و رادار مربوط بود؟
بخشی از چیزهایی که خواندیم به رادار و ردیابی مربوط بود. یادتان هست قبل از بمباران آژیر از رادیو و تلویزیون پخش میشد. ما آن موجها را میگرفتیم. به محض اینکه دستگاه روشن میشد و همان لحظه که هواپیما میخواست موشک را رها کند یا همان لحظه که هواپیما روشن میشد ما میفهمیدیم چه هواپیمایی از کدام پایگاه بلند شده. سه آژیر زده میشد که اولی آماده باش عمومی بود و دومی برای اطلاع از اینکه موشک نزدیک کدام شهر شده و سومین آژیر برای اطلاع از جای بمباران بود. ما نوع این ارتباطها را میگرفتیم. وقتی ما موشک را رها میکردیم اصابت میکرد، بیسیم آتشنشانی عراق را شنود میکردیم و میفهمیدیم خسارتی که وارد کردیم چقدر است. شنود مرسوم است، در ایام به جز جنگ هم جاهایی مثل سفارتخانهها تا محدوده مشخص، شنود میکنند. اینها یک نفر تحلیلگر هم دارند که با توجه به شنودها استراتژی مملکت را مشخص میکنند.
در جنگهای نامنظم چه کردید؟
مسئول عملیات دشت آزادگان بودم. در مدت سه چهار ماهی که آنجا بودیم دو بار عراق حمله کرد و در محاصره قرار گرفتیم. سروان عبدا... عیسیپور در این حملهها شهید شد. به بهانه اینکه بقیه بچهها کشته نشوند و متخصصان را از دست ندهیم، بقیه را برگرداندند. در این عملیات مجروح شدم و با هواپیمای 130- C برگشتم. خیلی دوست داشتم در جبهه خدمت کنم، اما معمولا با درخواست اعزام من مخالفت میشد. در مدت هشت سال جنگ و ٦٧ ماه خدمت در جبهه، هیچ عید نوروزی را همراه خانوادهام در خانه نبودم. دختر کوچکم برایم نامه نوشت که بابا من شکل تو را فراموش کردم، برگرد. به هر بهانهای میرفتم جبهه. هر جا میگفتند به تخصص شما نیاز داریم میرفتم. ٦ هزار و ٧٠٠ کیلومتر مأموریت انجام دادم و به تمام وابستههای حافظت اطلاعات در نیروی زمینی، هوایی و دریایی سر زدم، دستگاه رنجکننده را نصب کردم و طریقه استفاده را آموزش دادم. ٣٨ نقطه ایران را در مدت یک ماه سرکشی کردم چون میخواستم زودتر به جبهه برگردم. بارها حقوقم را قطع کردند. مرا تحویل دادگاه نظامی دادند، اما جبهه را رها نکردم. تا زمانیکه جنگ بود، در جبهه حضور داشتم.
دادگاه نظامی برای چه؟ جرم شما ترک خدمت بود؟
نه، مثلا با منت موافقت میکردند و ٢٠ روز مأموریت میدادند، ولی من میرفتم جبهه ٣-٤ ماه میماندم، تا جاییکه نیاز بود. در ١١ عملیات حضور فعال داشتم. معمولا از طرف بسیج، جبهه میرفتم. اولینبار بهعنوان راننده اعزام شدم. کسی نمیدانست بهکارهای الکترونیک واردم. وقتی پایم به جبهه رسید، خودم گفتم کارهای مخابراتی را هم بلدم. دفعه اول راننده آمبولانس بودم. اما دفعه دوم مستقیما رفتم قسمت مخابرات و مشغول شدم.
شما که ارتشی بودید چرا از طرف بسیج به جبهه میرفتید؟
چون میگفتند تخصص شما به جبهه نمیخورد. هیچیک از همکاران همتخصصی من جبهه نرفتند، اما من عاشق جبهه بودم.
حمله تلافی جویانه
حمله تلافی جویانه
ساعت 3 بعد ازظهر 31/6/59 وارد پست فرماندهی شدم. تعداد زیادی از برادران همرزمم جمع بودند. تا ساعت 30/3 دقیقه کلیه خلبانان در پست فرماندهی حضور بهم رساندند . همگی خشمگین از حمله خلبانان عراقی بودند که یک ساعت قبل انجام شده بود . بچه ها همه آمادگی خود را برای حمله تلافی جویانه به خاک عراق اعلام کردند و یک صدا فریاد می زدیم :
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده باشی و جاودان
بعضی ها گریه می کردند. احساس عجیبی داشتیم. قدرت خارق العاده ای در وجودمان شعله ور شده بود . فرمانده پایگاه که حالت بچه ها را حس کرده بود، اعلام کرد دستور دادم کلیه هواپیماها را مجهز به بمب و فشنگ کنند به محض فرمان از ستاد حمله می کنیم ناراحت نباشید . ضربات سنگینی بر نیروی هوایی عراق خواهیم زد. اکنون دسته های پروازی مشخص شده و لیدر دسته می توانند طرح حمله به هدف را ارزیابی و پس از توجیه آماده باشند ، به محض صادر شدن دستور پرواز همگی به عراق حمله می کنیم .
دسته پروازی من به نام علی -4 فروند بود و قرار شد دو دقیقه پس از دسته اول پرواز کنیم
آماده حمله بودیم
آن زمان من ستوان یکم بودم و در دسته پروازی علی در موقیعت شماره 2 پرواز می کردم. هدف پایگاه هوایی موصل بود. لیدر دسته شادروان سرتیپ دانش پور (سرگرد آن زمان) بود . شماره 2 من ، شماره 3 عرفانی و شماره 4 شیرازی دسته پروازی علی را تشکیل می داد.
سرگرد دانش پور که استاد خلبان با تجربه و بسیار قوی ای بود، نقشه ها را که ترسیم کرده بود به ما داد و شروع به توجیه پرواز نمود. حدود یک ساعت چهل و پنج دقیقه کلیه مطالب لازم را برای یک حمله جانانه توجیه کرد و پس از اتمام به اطاق چتر و کلاه رفتیم و با داشتن وسایل و تجهیزات پروازی، به سمت آشیانه ها حرکت نمودیم.
دوستان فنی، ظرف مدت 5/2 ساعت کلیه هواپیماها را با تلاش فراوان مجهز به بمب نموده و همگی آماده پرواز بودند .
کلیه دسته های پروازی در کنار هواپیماها منتظر دستور بودند که پرواز نمایند. همه هیجان زده منتظر بودیم. هر چه زمان می گذشت، شدت خشم بچه ها بیشتر می شد . برادران فنی گردان نگهداری با چه شوق و هیجانی در محل پارک هواپیماها دوندگی می کردند . به نظر می رسید آنها هم شوق عجیبی به منظور حمله تلافی جویانه در وجودشان ایجاد شده بود .
هدف ما پایگاه هوایی موصل در شمال عراق 250 کیلومتری غرب مهاباد و 45 کیلومتری جنوب خاک ترکیه قرار داشت و یکی از پایگاه های مهم عراق بود که هواپیماهای میگ 23 سوخو22 سوخو20 در آن جا مستقر بودند . پدافند مستقر در اطراف پایگاه از نوع موشک های سام 2و3و4و6 و تعداد زیادی توپ ضد هوایی که به طور دقیق در اطراف پایگاه گسترش یافته بودند. لحظه ها می گذشت و ما همچنان بی تاب برای حمله بودیم و متاسفانه ساعت 6 بعدازظهر دستور رسید خلبانان به پست فرماندهی برگردند . تجهیزات پروازی را به اطاق مخصوص برگرداندیم و به پست فرماندهی رفتیم . فرمانده پایگاه اعلام کرد ستاد نهاجا دستور داده پروازها فردا صبح زود انجام گیرد. دسته های پروازی فردا صبح انشاالله به فاصله 3 دقیقه از ساعت 45/4 دقیقه قبل از طلوع آفتاب به پرواز خواهند آمد . اکنون می توانید بروید و صبح فردا همدیگر را زیارت می کنیم از همه شما تشکر می کنم .
دوستان هیچ کدام از تصمیم ستاد راضی نبودند ولی کاری نمی شد کرد و بایستی تا فردا صبر می کردیم .
اولین خداحافظی شاید آخرین خداحافظی بود
به منزل آمدم. همسرم فکر کرده بود که از ماموریت جنگی برگشتم. به ایشان گفتم نه فردا صبح قرار است پروازها انجام شود. آن شب تا صبح مثل این که حدود یک ماه طول کشید. با همه اشتیاقی که داشتم زودتر صبح شود ولی زمان خیلی کند می گذشت . پایگاه آن شب در خاموشی کامل بود. ساعت را برای 4 صبح تنظیم کردم و به هنگام خواب چندین مرتبه مسیر پرواز و تاکتیک ها را مرور کردم تا بالا خره به خواب رفتم و ناگهان با صدای ساعت بیدار شدم. هماهنگ شده بود ماشین جلوی ساختمان باشد. سریع آماده شدم. همسرم هم اصلا نخوابیده بود. قرآن را برداشت و مرا از زیر قرآن به سمت درب خروجی هدایت و دعا می خواند. قبل از خداحافظی به من گفت:
- دلم می خواد آن چنان جواب دندان شکنی به دشمن بدهید که دیگه جرات نکند به خاک عزیزمان حمله کند .
- همین کار را خواهیم کرد خیالت راحت باشد خداحافظ.
پاسخ داد :
- خدا پشت و پناهت از جدم برایت آرزوی موفقیت دارم.
دویدم، چون بچه ها پایین در ماشین منتظر بودند . سوار ماشین شدم و به سمت پست فرماندهی رفتیم. مرحوم دانش پور منتظر بود. مجددا مروری روی نقشه عملیات کردیم و پس از بجا آوردن فریضه نماز، بلند شدیم و به سمت آشیانه ها حرکت کردیم. طرح عملیات طوری برنامه ریزی شد که قبل از طلوع آفتاب چهار فروند هواپیما در باند پروازی بلند می شدیم.
اولین عملیات برون مرزی آن هم بدون سیستم ناوبری
لیدر پرواز با مطمئن شدن از سلامت بچه ها فرمان پرواز را صادر نمود. با فشردن دسته گاز جنگنده در حالت پس سوز گذاشت ، شعله های انتهای هواپیما روشنایی جالبی را در آن فضا ایجاد نمود و لحظه بعد هواپیمایی لیدر در آسمان بود. من هم پشت سر وی در آسمان به او نزدیک شدم و خلاصه چهار هواپیما تحت عنوان دسته پروازی "علی" در تاریکی به سمت خاک عراق به پرواز درآمدیم. ثانیه هایی از پرواز نگذشته بود که متوجه شدم سیستم ناوبری هواپیمایم کار نمی کند. در این شرایط باید پرواز را کنسل می کردم و به پایگاه باز می گشتم چون در صورت گم کردن دسته پروازی امکان نداشت بتوانم به ایران بازگردم. ولی خشمی که در دلم از بعثیون داشتم، اجازه نداد پرواز را کنسل کنم . وارد خاک عراق که شدیم. هوا یواش یواش داشت روشن می شد و ما کم کم به هدف نزدیک می شدیم . در نقطه مورد نظر هواپیمای لیدر اوج گیری نمود. پس از او من اوج گیری کردم و در ارتفاع 16000 پائی سمت هواپیما را روی هدف هدایت و حالت شیرجه گرفتم . پایگاه موصل کاملا زیر پایم بود و در این لحظه انفجار بمب های هواپیمای لیدر را دیدم. آشیانه هواپیما را در سمت راستم می دیدم. بهترین هدف. بمب ها را روی آن رها کردم و طبق دستور در ارتفاع پایین با تاکتیک های لازم به سمت خاک ایران ادامه پرواز ادامه دادم . هر چه نگاه کردم هواپیمای لیدر را ندیدم و چون هواپیما سیستم ناوبری سالم نداشت و من در همان ابتدا نبایستی این هواپیما را به پرواز درمی آوردم ولی خشم و عشق به پرواز حمله به دشمن این شرایط را فراهم کرد که به فکر اشکال هواپیما نباشم .
به هرحال با توجه به این که اولین ماموریت جنگی من بودف تصمیم گرفتم با سرعت بیشتر و در ارتفاع پایین تر بدون سیستم ناوبری به سمت خاک عزیز کشورمان برگردم . تنها و یکه در ارتفاع پایین با سرعت زیاد به پرواز ادامه دادم و پس از ده دقیقه احساس کردم بایستی در خاک ایران باشم . تصمیم گرفتم اوج گیری کنم تا دریاچه ارومیه را پیدا و بتوانم خودم را به تبریز برسانم . وقتی به ارتفاع 15000 پائی رسیدم متوجه شدم دریاچه ارومیه حدود 40یا 50 کیلومتر سمت راست من است. آن جا متوجه شدم که تمام مسیر برگشت را در خاک ترکیه پرواز کردم و آنها هم متوجه من نشدند. با رادیو لیدر را صدا زدم ایشان پشت سر من بود. با خیالی آسوده تر به سمت پایگاه ادامه مسیر دادم و لحظاتی بعد در پایگاه عمل نشستن را انجام دادم. باگذشت حدود 2 دقیقه پس از فرود من، دسته پروازی علی یکی پس از دیگری عمل نشستن را انجام دادند. پس از نشستن و پارک هواپیما، توسط دوستان فنی غرق در بوسه شدیم و همچنین کلیه دسته پروازی علی یکدیگر را بغل کرده و به هم تبریک گفتیم .
حمله بمباران قشنگی بود که صورت گرفت و حدود یک ساعت بعد کلیه دوستان از حمله به پایگاه موصل به پایگاه برگشتند . پایگاه موصل در این روز (اول مهر ماه سال 59) توسط 40 فروند هواپیما بمباران شده بود و از این تاریخ به مدت 45 روز از رده عملیاتی خارج شد . آن روز ما سه نفر از بهترین یاران مان را از دست دادیم . سروان افشین آذر ، ستوان اسکندری و ستوان مجتبی به خانه بازنگشتند که مشخص نشد اسیر شدند یا شهید .
12 ظهر همان روز دومین عملیات برون مرزی ، تعقیب دشمن
ساعت12بعداز ظهر سه دسته پروازی جهت بمباران پایگاه کرکوک تعیین شدند. اولین دسته پروازی تحت نام ابوذر ما بودیم . مرحوم دانش پور دسته پروازی را جمع و پس از توجیه کامل ساعت 45/13 روی باند پروازی قرار گرفتیم و به پرواز درآمدیم .
پایگاه کرکوک 200 کیلومتری شمال بغداد و 150 کیلومتری جنوب شرقی پایگاه موصل قرار داشت. در این ماموریت قرار بود 4 فروند باند پروازی را بمباران کنیم و سپس فشنگ ها را روی آشیانه هواپیما و بعد از آن بقیه فشنگ ها را در پالایشگاه کرکوک که شمال پایگاه بود مصرف کنیم . طبق توجیه لیدر ماموریت انجام شد و پس از این که فشنگ ها را در پالایشگاه به کار گرفتم. هنگام گردش به طرف خاک ایران عزیز متوجه شدم دو فروند میگ عراقی با چرخش به سمت عقب هواپیما مرا تعقیب می کنند که سریع ارتفاع را کم و از ماکزیمم سرعت هواپیما استفاده و به سمت خاک ایران پا به فرار گذاشتم، اگر چه هواپیما مجهز به موشک هوا به هوا بود ولی بنزین جهت درگیری با هواپیماهای میگ موجود نبود و ضمنا ماموریت بمباران من به نحو احسن انجام شده بود و بایستی با آن آتشی که بپا کردیم سالم به وطن برمی گشتیم . با سرعت خیلی زیاد و ارتفاع کم کوه های غرب کشور را پشت سر گذاشتم و به دلیل کمبود بنزین سمت پایگاه تبریز ادامه مسیر دادم . زمانی که در پایگاه تبریز نشستم یکی از موتورها به دلیل کمبود بنزین خاموش شد . در این ماموریت هم به لطف خداوند سلامت به پایگاه برگشتم و خوشحال بودم از عملیات بمبارانی که در عمق خاک عراق انجام داده بودم. آن غم اندوهی که روز گذشته با حمله خلبانان عراقی در وجودم رخنه کرده بود با این دو ماموریت جانانه فراموش شد و از آن روز آماده شدیم برای ماموریت پی در پی که 8 سال طول کشید و خداوند این توفیق را به ما داد که مردانه با دیگر عزیزان خلبان خشم و کینه ملت عزیزمان را در غالب بمب های آهنین بر سر نیروهای بعثی فرود آوردیم .
آن روز ( اول مهر 59) در تاریخ جنگ های دنیا سابقه نداشت. با 40 فروند هواپیما و حمله به اهداف نظامی دشمن را نداشتیم ما اقتدار نیروی هوایی و میهن اسلامی را به جهانیان نشان دادیم . روز یکم مهر ماه 1359 برگی زرین بود برای نیروی ارتش جمهوری اسلامی که در تاریخ ثبت گردید.
منبع : iranian-airforce.blogfa.com
نبرد با میراژهای عراقی
خاطره ای از سرتیپ خلبان "فضل الله جاویدنیا"
بیشتر از یک سال از شروع جنگ تحمیلی می گذشت، در طول این مدت همیشه برتری هوایی از آن نیروی هوایی ایران بود و ضربات جبران ناپذیری به نیروی هوایی عراق وارد شده بود؛ به نحوی که امکان هر گونه ابتکار عملی از آنان سلب گردیده بود. در خلال این مدت، کشور عراق از سوی اکثر دول غربی و شرقی تجهیز می شد. موشک های پیشرفته برای هواپیماهای میگ 23 عراقی به منظور هدف قرار دادن کشتی های نفتکش که نفت صادراتی ایران را از جزیره خارک بارگیری می کردند، و کشتی های تجاری که کالاهای اساسی مورد نیاز کشور را به بندر ماهشهر می آوردند، در اختیار کشور عراق قرار گرفت که با واکنش و حضور شبانه روزی هواپیماهای گشتی اف 14 در خلیج فارس مواجه و بیش از 95 درصد ماموریت های آنان خنثی گردید.
تجهیز نیروی هوایی عراق به هواپیماهای پیشرفته میراژ
در همین راستا دولتمردان عراق دست به دامان کشور فرانسه شدند و دیری نپایید که تعداد قابل توجهی هواپیمای میراژ تحویل کشور عراق گردید. با ورود این هواپیماها، نیروی هوایی عراق جان تازه ای گرفت زیرا هواپیماهای میراژ به آخرین تکنولوژی جنگ الکترونیک و موشک های راداری و حرارتی مجهز بودند.
در روزهای اولیه آذرماه سال 1360 خلبانان عراقی موفق گردیدند با استفاده از هواپیماهای میراژ اشکالاتی را برای سه فروند از هواپیماهای اف 14 که در جنوب غرب کشور مشغول گشت هوایی بودند، بوجود آورند که خوشبختانه خلبانان از این ماجرا جان سالم بدر بردندو اجکت نمودند .
تشکیل جلسه در اطاق جنگ پایگاه هشتم شکاری
بلافاصله از سوی سرلشکر شهید (سرهنگ آن زمان) عباس بابایی جلسه ای با حضور کلیه خلبانان اف 14 تشکیل شد و موضوع تهدید هواپیماهای میراژ مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت. اگر می خواستیم از منطقه ایستایی عقب تر پرواز کنیم، عراقی ها به خواسته های نامشروع خودشان رسیده بودند و این جرات به آنان داده می شد که بی پروا از هر نقطه ای وارد حریم هوایی کشور ما شوند و مقاصد شوم خود را به اجرا در آورند. اگر می خواستیم از منطقه ایستایی روزهای قبل جلوتر برویم، با تهدیدات موشک های زمین به هوای سام دشمن که در مناطق اشغالی غرب کشور مستقر بودند مواجه می شدیم. هر کس در اندیشه چاره ای بود. جلسه تا حدود ساعت 12 شب به طول انجامید و همگی بر این عقیده بودیم که نباید به دشمن میدان بیشتری داده شود، باید چاره ای اندیشیده می شد که بتوان هواپیماهای میراژ را مورد اصابت قرار داد.
برابر برنامه تنظیمی، اولین پرواز نیم ساعت قبل از طلوع آفتاب بود که من و شهید خورشیدی (ستوانیکم آن زمان) باید این پرواز را انجام می دادیم. در آن جلسه من به شهید بابایی پیشنهاد نمودم که اگر بتوانید هماهنگی لازم را جهت کنسل نمودن کلیه پروازهای ورودی و خروجی فرودگاه اهواز و همچنین کلیه پروازهای برون مرزی که جهت انهدام هدف های مورد نظر در جنوب کشور عراق توسط شکاری بمب افکن های نیروی هوایی در ساعات اولیه صبح صورت می گیرد، انجام دهند. ما می توانیم در سکوت مطلق رادیویی خلبانان عراقی را غافلگیر کینم. ایشان و سایر خلبانان کاملا متوجه منظور من از این پیشنهاد شده بودند زیرا در آن زمان اکثر پروازهای پشتیبانی هوایی توسط هواپیماهای ترابری نیروی هوایی از آن جا انجام می شد و همچنین کلیه هواپیماهای شکاری بمب افکن ما که بعد از انجام ماموریت بمباران از خاک عراق وارد کشور می شدند، ابتدا برای هواپیماهای اف 14 یک هدف محسوب می شدند. همچنین هماهنگی های لازم جهت شناسایی هواپیماهای ترابری مستلزم مکالمات زیاد رادیویی و اتلاف وقت می گردید که این خود فرصتی مناسب را برای هواپیماهای میراژ فراهم می ساخت.
موافقت معاونت عملیات نیروی هوایی
همان شب پیشنهاد این جانب با مرحوم سرتیپ خلبان بهرام هوشیار معاونت عملیات وقت نهاجا در میان گذاشته شد و ایشان دستور لغو کلیه پروازهای شکاری بمب افکن را از پایگاه های جنوب و غرب کشور و پروازهای ترابری به فرودگاه اهواز را در ساعات اولیه صبح صادر و هماهنگی های لازم را با رادارهای خودی به منظور حفظ سکوت مطلق رادیویی بعمل آورد.
راس ساعت مقرر به پرواز در آمدیم
ساعت 5 صبح روز چهارم آذرماه سال 1360 مجددا طرح پروازی را با شهید خورشیدی مرور و راس ساعت 30/6 از باند پروازی پایگاه هشتم شکاری به پرواز در آمدیم. با اوج گیری به ارتفاع حدود 20 هزار پا رسیدم و به سمت اهواز ادامه مسیر دادیم.
منطقه ایستایی ما شمال اهواز تا نزدیکی حمیدیه بود. البته عراقی ها در حوالی حمیدیه یک سکوی موشکی سام مستقر کرده بودند که خود تهدیدی انکار ناپذیر برای ما بود. طلوع خورشید در آن دقایق اولیه صبح برای ما یک مزیت بود زیرا ما را قادر می ساخت که سمت غرب را بهتر با چشم ببینیم و برای عراقی ها یک نکته منفی بود زیرا خورشید مستقیم در چشم آنها بود و قادر به دیدن ما با چشم نبودند.
دوفروند هواپیماهای میراژ وارد منطقه شدند
دقایقی از طلوع خورشید نگذشته بود که دو فروند هواپیمای میراژ از پایگاهی در نزدیکی شهر بصره به پرواز در آمدند و با ارتفاع 22 هزار پایی وارد منطقه ایستایی خود در حوالی اروند رود شدند. آنها توسط رادارهای زمینی خود از موقعیت ما با اطلاع بودند. همانگونه که کلیه تحرکات آنان برای ما پوشیده نبود.
ما می دانستیم که هواپیماهای دشمن برای این که بتوانند ما را مورد هدف قرار دهند، باید فاصله ای کم تر از 20 مایل با ما داشته باشند. ما شاید می توانستیم در بیشتر از این مسافت هم اقدام به شلیک موشک نماییم ولی هر چقدر می توانستیم فاصله را کم تر از بیست مایل کنیم، شانس بیشتری برای هدف قرار دادن آنها داشتیم.
هرکس سعی می نمود دیگری را مورد هدف قرار دهد
چندین بار به سمت یکدیگر پرواز نمودیم و کاملا همدیگر را در رادارهای مان داشتیم. ولی میراژها از حدود فاصله 20 مایلی ما به سمت داخل کشورشان گردش می کردند و ما به دلیل وجود سکوی موشکی سام نمی توانستیم جلوتر برویم و باید کاری می کردیم که آنها بیشتر داخل کشور ما شوند. هربار که به سمت یکدیگر پرواز می کردیم آنها جرات بیشتری پیدا می کردند و جلوتر می آمدند. در یکی از این نزدیک و دورشدن ها بود که تصمیم نهایی را گرفتم و در فاصله حدود 25 مایلی از آنها سکوت رادیویی را شکستم و به رادار زمینی اعلام نمودم برمی گردم. البته می دانستیم که کلیه مکالمات ما از طریق استراق سمع در همان لحظه ترجمه و به خلبانان میراژ اعلام می شد و آنها هم که در رادارهای شان متوجه تغییر سمت و گردش من شده بودند، به حرکت خود به سمت شرق ادامه دادند.
انجام مانورهای پی در پی
در یک لحظه من هواپیما را invert (وارونه) نمودم و با مانوری بسیار شدید به سمت زمین رفتم (مانور spilit-s) و در ادامه گردش با مانوری دیگر شبیه به دایره (loop) مجددا ارتفاع گرفته و سر هواپیما را سمت غرب قرار دادم. شهید خورشیدی که کمک خلبانی بسیار ماهری بود، بلافاصله رادار را روی آنان قفل نمود و ما در موقعیتی مناسب جهت شلیک موشک قرار گرفتیم. یک تیر موشک دوربرد فونیکس به سمت آنها شلیک نمودم. هواپیماهای میراژ بوسیله سیستم جنگ الکترونیک خود متوجه قفل شدن رادار ما و شلیک موشک هوابه هوا سمت خود شده بودند ولی چون من در ارتفاع پایین تری بودم، نمی توانستند مرا پیدا کنند. بنابراین بی هدف دو تیر موشک حرارتی بدون این که روی ما قفل راداری انجام داده باشند شلیک نمودند و چون سیستم های جنگ الکترونیک هواپیمای ما قفل شدن رادار و یا شلیک موشکی را نشان نداده بودند من اطمینان داشتم موشک های شلیک شده دشمن که با چشم شاهد شلیک آنها بودم، به من برخورد نخواهند کرد. چون موشک ما هنوز فعال نشده بود نیاز به اطلاعات راداری از هواپیمای ما داشت. پس به سمت هواپیماهای میراژ پرواز را ادامه دادم تا این که شاهد برخورد موشک شلیک شده خودم به یکی از هواپیماهای میراژ و انفجار آن در آسمان شمال اهواز و برخورد قطعات موشک و هواپیمای منفجر شده به هواپیمای میراژ دوم بودم که آن هم درحال سوختن به سمت عراق گردش نمود و همان طور که گفتم به دلیل وجود تهدیدات زمینی موشک سام قادر به تعقیب آن نبودیم.
خلبان هواپیمای منفجرشده موفق شد با استفاده از چتر نجات درشمال اهواز فرود آید و دقایقی بعد توسط هلی کوپترهای خودی به مقر استقرار تیم هماهنگ کننده نیروی هوایی در فرودگاه اهواز که همگی شاهد نبرد هوایی ما با چشم خود بودند، انتقال یافت.
ماجرای شکستن پای خلبان عراقی
هفته قبل از این ماجرا، تلویزیون عراق فیلمی از هدف قرار گرفتن یک فروند هواپیمای اف 4 ایرانی نمایش داد که در آن خلبانان این فانتوم به طرز فجیعی در محل سقوط به شهادت رسانیده شدند (خلبان فانتوم سرگرد شهید شوقی) . برادران بسیجی که آن فیلم را دیده بودند قبل از رسیدن هلی کوپتر پای خلبان میراژ را شکسته بودند که بعد از انتقال به تهران در بیمارستان نیروی هوایی (فجرکنونی) تحت درمان قرار گرفت.
اطلاعات خوبی درباره میراژ بدست آوردیم
با بازجویی هایی که از این خلبان بعمل آمد کلیه نکات ریزی که ما می خواستیم در مورد هواپیماهای میراژ عراقی بدانیم، بدست آوردیم و تا پایان جنگ دیگر هیچ یک از هواپیماهای عراقی جسارت نزدیک شدن به مناطقی که هواپیماهای اف 14 بودند را نداشتند. بر اساس گفته خلبانانی که بعدا به اسارت ما در آمدند، به آنها دستور اکید در مورد عدم درگیری با هواپیماهای اف 14 داده شده بود.
قدردانی شهید بابایی از من و شهید خورشیدی
در تاریخ دوازدهم آذر ماه همان سال نیروی هوایی عراق 6 فروند هواپیمای میراژ را مامور شکار یک فروند اف 14 نمود که در آن درگیری مجددا من و شهید خورشیدی شرکت داشتیم و توانستیم یک فروند از آنها را ساقط کنیم و از مهلکه جان سالم بدر بریم که توسط فرمانده وقت پایگاه هشتم شکاری شهید بابایی برای ما نشان لیاقت درجه یک درخواست گردید.
مصاحبه از : محمد ( iranian-airforce.blogfa.com )
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در بین بنادر جنوبی کشور در خلیج فارس، بندر امام خمینی (ره) به دلیل داشتن امکانات راهآهن و جادهای مناسب، نزدیکی به تهران و نواحی مرکزی، داشتن تأسیسات مدرن بارگیری و تخلیه بار و قابلیت پهلوگیری تعداد زیادتر کشتی نسبت به سایر بنادر از توانمندی بیشتری در حمل و نقل کالاهای ترانزیتی برخوردار بود و همچنین مجاورت آن با بندر نفتی ماهشهر نیز بر اهمیت آن افزوده بود؛ به همین دلیل بیشتر کشتیهای تجاری و حامل مواد نفتی در مسیر این بندر در رفت و آمد بودند و نیروهای متخاصم عراقی نیز به منظور فلج کردن توان اقتصادی کشور به کشتیهایی که در مسیر خلیج فارس به بنادر ایران خصوصاً بندر امام خمینی (ره) و ماهشهر در رفت و آمد بودند، حملهور میشدند زیرا این 2 بندر در برد هواپیماها و بالگردهای عراقی بوده و با حداقل زمان پرواز آنها را در تیررس خود قرار میدادند و در این کار نیز تا حدودی موفق شده بودند تا تعداد زیادی از کشتیها را غرق کنند و به آنها آسیب جدی برسانند. با توجه به امکانات واگذاری به دشمن، چنین استنباط میشد، آنان که آتش افروز جنگ عراق علیه ایران شده بودند، این بار با پشتیبانی تسلیحاتی در واگذاری هواپیماهای سوپر استاندارد و بالگردهای سوپر فرلون حامل موشکهای فوق مدرن اگزوسه و سایر امکانات ماهوارهای و اطلاعاتی به نیروهای عراقی در تلاش بودند که خلیج فارس را به منطقه ای ناامن تبدیل کرده و حضور دائم خود را در آن توجیه کنند و با این دسیسه شرایطی به وجود آورده بودند که شرکتهای بیمه گر خارجی نیز با دریافت حق بیمه سنگینتر از عرف موجود کشتیها را بیمه میکردند و به همین دلیل نیز، کمتر شرکت کشتیرانی تمایل بارگیری به مقصد خلیج فارس و خصوصاً بنادر ایران را داشت و به ناچار شرکتهای ایرانی مسئولیت بیمه کشتیها را در حد پایینتری میپذیرفتند تا شریان حیاتی حمل و نقل و صدور نفت قطع نشود که البته از این راه نیز هزینه زیادی بر ما تحمیل میگردید؛ خلاصه آنکه اوج درگیری دریایی به مرحله ای رسید که جبهه جدیدی به نام جنگ نفتکشها در خلیج فارس سرتیتر اخبار جنگی رسانههای خبری کشورها شده بود. بنابراین لازم بود به منظور تأمین امنیت کشتیها از تنگه هرمز تا بندر بوشهر و سپس مسیر بحرانی آن از بوشهر به مدخل ورودی خورموسی چاره اندیشی شود. در این جا بود که ارتش جمهوری اسلامی ایران حضور هوانیروز و بالگردهای شکاری کبرا را در کنار ناوگان قدرتمند نیروی دریایی و نیروی هوایی در راستای اسکورت کشتیها را ضرورتی و مکمل ناوگان نیروی دریایی و نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بداند و با اتخاذ روشی جدید و اجراء طرحی جامع به نام اژدر سلامت و امینت کشتیرانی در خلیج فارس را به ارمغان آورد. در اجرای ماموریت عملیات اژدر (اسکورت کشتیها و نفتکشها)، ابتدا تمامی کشتیهای باری و تانکرهای نفتکش که به مقصد بندر امام خمینی (ره) و ماهشهر به سوی خلیج فارس در حرکت بودند، پس از عبور از تنگه هرمز در بندر بوشهر لنگر میانداختند تا تعداد آنها در حد یک کاروان 16 تا 20 فروندی برسد و پس از آمادگی یگانهای عملیاتی یک روز قبل از حرکت جلسهای در پایگاه نیروی دریایی بوشهر که مسئولان فرماندهی کل عملیات را داشت با شرکت فرماندهان پایگاههای دریایی بوشهر ـ بندر امام خمینی (ره)، هوا دریا و هوانیروز منطقه و پایگاههای هوایی اصفهان، شیراز، بوشهر و رادارها و پدافند منطقه تشکیل میشد و پس از هماهنگیهای لازم و مشخص کردن وظایف هر یک از نیروها و تعیین ساعت حضور هر یک از واحدهای عملیاتی مانند ناوها، هواپیماها، بالگردهای هوادریا و هوانیروز در صحنه عملیات جلسه به پایان میرسید و با بازگشت فرماندهان به یگانها و توجیه واحدهای مانوری حرکت کشتیها آغاز میشد. با طلوع روز، یک تیم پروازی هوانیروز متشکل از یک فروند بالگرد کبری مسلح به موشک و یک فروند بالگرد کبری راکت انداز از پایگاه خود در کنار رودخانه جراحی به سوی بندر امام (ره) به پرواز در میآمدند و سپس یک فروند از بالگردهای 212 نیروی دریایی به عنوان رسکیو به تیم پروازی ملحق میشد و با طی مسیر آبراه خور موسی در شبه جزیرهای به نام بویه سیف که مشرف به شمال غربی خلیج فارس و مناطق ساحل غربی عراق و دهانه بندر فاو و ام القصر بود، فرود میآمدند و در آنجا بالگردها را خاموش و توسط بیسیم منتظر دستور از رادار سر بندر میشدند. معمولاً در این عملیات ناوهای جنگی نیروی دریایی در مسیر کاروان کشتیها به صورت اسکورت حرکت میکردند و هواپیماهای شکاری نیروی هوایی پوشش هوایی منطقه را به عهده میگرفتند و وظیفه درگیری با بالگردهای سوپر فرلون را به هوانیروز واگذار میکردند. با ظاهر شدن حرکت کشتیها در پهنه آبهای منطقه دریایی شمال غربی خلیج فارس نیروهای عراقی با هواپیماهای سوپراتاندارد، میراژ و بالگردهای موشک انداز سوپر فرلون به سوی کاروان کشتیها پرواز میکردند و با اشرافیتی که رادار سربندر و بوشهر به منطقه شمال غربی خلیج فارس داشتند به تیم پروازی هوانیروز که در شبه جزیره بویه سیف آماده پرواز بودند، اطلاع میدادند و در این مرحله از مأموریت یک فروند از بالگردهای سیکورسکی نیروی دریایی که مجهز به سیستمهای ناوبری و رادارهای سطحی بودند به تیم پروازی هوانیروز ملحق میشدند و به عنوان لیدر، تیم بالگردهای کبری را به سوی هدف هدایت میکردند. خلبانان هوانیروز که در روی خشکی مهارت خود را در سرنگونی بالگردهای عراقی به اثبات رسانده بودند، این بار در آبهای نیلگون خلیج فارس با بالگردهای دریایی عراق درگیر میشدند تا کاروانها با خیالی آسوده ادامه مسیر دهند و به سلامت به مقصد برسند و معمولاً در این جنگ و گریز بالگردهای عراقی از صحنه نبرد عقبنشینی میکردند و بعضاً نیز صدمه میدیدند. با حضور بالگردهای هوانیروز در عملیات اژدر هیچ شناوری از کاروان تجاری توسط بالگردهای عراقی مورد حمله قرار نگرفت، البته مأموریت هوانیروز منحصر به درگیری بالگردها نبود و در طول عملیات تعداد زیادی از سکوهای دیدهبانی و پستهای شنود که به صورت شناور و بعضاً نیز ثابت توسط عراقیها در نواحی شمال غربی خلیج فارس تأسیس شده بود، با حمله بالگردهای هوانیروز منهدم شدند و در چند مورد نیز سکوهای نفتی البکر و الامیه در منطقه دریایی فاو که دستگاههای دیدهبانی و اطلاعاتی دشمن بر روی آنها تعبیه شده بود با موشک بالگردهای هوانیروز مورد اصابت قرار گرفتند و صدمات زیادی دیدند؛ در چند مورد نیز کشتیهای شناور عراقی که به منظور ایجاد مزاحمت از محدوده دریایی خودشان خارج شده بودند، توسط بالگردهای هوانیروز از منطقه فراری داده شدند و آسیب دیدند؛ آنچه که هوانیروز در روی زمین قادر به انجام آن بود در دریا نیز قادر به انجام آن شد. منبع: خبرگزاری فارس از کتاب حماسه های ماندگار هوانیروز در دفاع مقدس
محاصره آبادان شکسته شده و پروازهای نیروی هوایی برای زدن عقبه عراق شروع شده بود . سرگرد خلبان "عتیقه چی" به پست فرماندهی احضار شد.
- سرگرد عتیقه چی، همان طور که می دانید تا چندین ماه دیگر عملیاتی گسترده برای بازپس گیری مناطق اشغالی بخصوص شهر خرمشهر آغاز می شود و نیروی هوایی در این عملیات ماموریت پشتیبانی هوایی را برعهده دارد. ما باید قبل از شروع عملیات، عقبه عراق را از کار بیاندازیم. برای این منظور امروز عملیاتی به شما محول شده است ، هدف قسمت غربی شهر سرپل ذهاب است که درحال حاضر نیروهای عراقی در آن جا استقرار دارند شما باید با پرواز در ارتفاع بالا آن جا را بمباران کنید. دقت کنید در قسمت شرقی شهر نیروهای خودی مستقر هستند سریعا کارهای مقدماتی پرواز را انجام دهید.
- بله قربان همین الان دست بکار می شویم.
چهار فروند فانتوم مسلح به پرواز درمی آیند
سیزدهم شهریور ماه سال 1360 یک دسته چهار فروندی به فرماندهی سرگرد خلبان محمد عتیقه چی و کمک ستوان خلبان شهید سرابی که یکی از خلبانان بسیار خوب نیروی هوایی بود، از پایگاه شکاری همدان به قصد زدن عقبه عراق به پرواز درآمدند . ترکیب خلبانان بدین شکل بود: شماره یک همان طور که عنوان شد سرگرد عتیقه چی فرمانده دسته، شماره دو جناب نقی سلیمانی ، شماره سه جناب ایرج محبی و شماره چهار جناب زندکریمی بودند. هر کدام از جنگنده ها مجهز به چهار تیر بمب سنگین بودند. سرگرد عتیقه چی که به عنوان لیدر دسته بود، در بریف قبل از پرواز از کلیه خلبانان می خواهد در طول پرواز سکوت رادیویی را رعایت کنند . عتیقه چی تاکید کرد هنگامی که باید بمب رها شود نگاه به جنگنده او کنند که وقتی کمی بال سمت راست را تکان داد موقع پرتاب بمب است و کسی زودتر بمب را رها نکند که در غیر این صورت بمب بر روی نیروهای خودی فرود می آید.
دوتیر موشک سام شلیک می شود
جنگنده ها با کسب اجازه از رادار یکی پس از دیگری به پرواز درمی آیند، با اشاره عتیقه چی خلبانان شروع به اوج گیری می کنند. مدتی از پرواز گذشت و تا ثانیه هایی دیگر جنگنده ها به نقطه پرتاب بمب می رسیدند که ناگهان شهید سرابی در رادیو فریاد زد:
- یک موشک سام 3 روی ما قفل کرده ... من سعی می کنم منحرفش کنم .
عتیقه چی لحظاتی بعد در سمت چپ جنگنده خود دود نارنجی رنگ موشک را می بیند، ولی نمی دانست به سمت کدام جنگنده می آید. به دلیل این که در صحبت های قبل از پرواز قرار بود به محض تکان خوردن هواپیمای لیدر، بقیه بمب ها را بزنند، سرگرد نمی توانست حرکت شدیدی را انجام بدهد ولی موشک به سمت او می آمد. درنگ جایز نبود. سرگرد عتیقه چی بلافاصله به سمت موشک گردش نمود و موتورهای جنگنده خود را در حالت 100 درصد قرار داد. او حتی فرصت برای رها کردن بمب ها را نداشت. دیگر جنگنده ها نیز به گمان این که موقع پرتاب بمب رسیده، بمب های خود را رها کردند که به دلیل این که ثانیه های زودتر رها شده بود، به قسمت جلوی نیروی های عراقی برخورد کرد و آن تلفاتی که باید به دشمن وارد می شد، صورت نپذیرفت. در همین هنگام جناب محبی در رادیو فریاد می زند:
- محمد ... سریع بگرد به راست ... موشک درحال برخورد با توست.
سرگرد عتیقه چی شدیدا به سمت راست گردش می کند و موشک در فاصله 30 پایی در پشت سر آنها منفجر می شود و قطعاتی از آن به جنگنده برخورد می کند. در همین لحظه جناب محبی دوباره در رادیو فریاد می زند:
- محمد سریع بگرد به چپ یک موشک دیگر درحال برخورد با توست.
سرگرد عتیقه چی این بار به شدت به سمت چپ گردش می کند و موشک دوباره در نزدیکی جنگنده منفجر می شود و این بار ترکش های آن با برخورد به باک سوخت هواپیما، باعث نشت بنزین آن می شود . اوضاع برای ادامه ترکیب پروازی مساعد نبود. پس هر کدام از جنگنده ها به سمتی گردش کرده و به طرف پایگاه حرکت کردند .
هواپیما به شدت آسیب می بیند
هواپیمای سرگرد عتیقه چی به شدت آسیب دیده بود ولی هنوز او قادر به پرواز بود. ولی سنگینی بیش از حد هواپیما کار را برای او دشوار کرده بود. وضعیت بنزین هم در شرایط بحرانی قرار داشت و زیر 1600 پوند را نشان می داد که طبق کتاب پروازی، در این شرایط هر آن احتمال دارد موتورهای هواپیما از کار بیافتند. سرگرد عتیقه چی با رادار تماس می گیرد:
- رادار ... ما درحال عزیمت به سمت همدان هستیم. هواپیما آسیب دیده و بنزین هم کم داریم ... ضمن اعلام موقعیت من به تانکر سوخت رسان هوایی، در پایگاه اعلام وضعیت اضطراری برای فرود نمائید .
- بله شنیدم
در کمتر از 10 دقیقه، سرگرد دوباره با رادار تماس گرفت و جویای موقعیت تانکر شد:
- رادار ... موقعیت تانکر ، من درحال اتمام سوخت هستم.
- در 100 مایلی شما قرار دارد.
- تابحال کجا بوده؟ نزدیک به 10 دقیقه است من اعلام وضعیت اضطراری کردم.
در این هنگام سرگرد عتیقه چی باند فرودگاه کرمانشاه را در سمت چپ خود می بیند و فکری به ذهنش می آید.
بمب ها را برای فرود اضطراری روی کوه ها رها کنم
او تصمیم می گیرد به سمت راست گردش کرده و بمب های خود را بدون این که فیوز انفجاری آن را فعال سازد، در کوه های منطقه بیستون به زمین انداخته و برای نشستن در همین باند خود را آماده کند که بدلیل کمبود سوخت او نباید این کار را انجام می داد و باید مستقیما فرود می آمد ولی در آن شرایط محمد نتوانست تصمیم درست را بگیرد . سرگرد عتیقه چی با رسیدن به کوه های بیستون، بمب های خود را فرو ریخت و به سمت باند حرکت نمود که شهید سرابی به او گفت:
- محمد چقدر بنزین داریم؟
- 900 پوند.
- چرا؟ می خواهی در کرمانشاه فرود بیایی؟
محمد متوجه شد بدلیل اتفاقات رخ داده، سرابی در حال و هوای خود نیست. با 900 پوند بنزین هر آن احتمال خاموش شدن موتورها می رفت . عتیقه چی به او گفت:
- می خواهم در کرمانشاه نان برنجی بخرم!
- اووو ، چه حوصله ای داری، زمان جنگ تو می خواهی بروی نان برنجی بخری؟
سرگرد عتیقه چی ارتفاع را بالا نگه داشت تا اگر موتورها خاموش شدند، فرصت برای عکس العمل داشته باشد . در روبه روی باند، سرگرد شروع به کاهش ارتفاع نمود که شهید سرابی پرسید:
- محمد چقدر بنزین داریم؟
- 300پوند. نگران نباش. نشد، می ریم همدان!
- باشه.
با شدت با زمین برخورد کردیم
سرگرد متوجه شد که شهید سرابی خیلی استرس دارد و نباید زیاد با او کلنجار رفت . ناگهان پدافند فرودگاه که انتظار آنها را نداشت، شروع به تیراندازی به سمت آنها نمود. در همین هنگام هر دو موتور هواپیما بدلیل اتمام سوخت از کار افتاد و هواپیما مانند یک سنگ شروع به کم کردن ارتفاع نمود و در قسمت ابتدای خاکی باند با زمین برخورد کرد. به محض برخورد، هر دو لاستیک چرخ ترکید و هواپیما به هوا بلند شد و مجددا در قسمت آسفالت باند به زمین برخورد کرد و شروع به کشیده شدن از سمت چپ بر روی زمین نمود؛ ولی چون هواپیما بنزین نداشت، مشتعل نشد و در انتهای باند متوقف شد . سرگرد عتیقه چی و ستوان سرابی از جنگنده پیاده شدند که سرابی گفت:
- جناب سرگرد ببینید به خاطر یک نان برنجی چه به روزگارمان آمد!
- سرابی جان، تو در حال خود نیستی، با 300 پوند بنزین ما چگونه می خواستیم ادامه بدیم در حالی که در زیر 1600 پوند هر آن احتمال خاموش شدن موتورها می رود؟
- راست میگی! من چرا تابحال به این فکر نیفتادم!
با کمک خداوند جان سالم بدر بردیم
عتیقه چی و سرابی به دفتر مسئول ارتباط زمینی نیروی هوایی رفتند که در آن زمان جناب کاظم نژادی در آن جا مستقر بود. دقایقی بعد مرحوم تیمسار دادپی از دفتر معاونت عملیات نیرو تماس گرفت و با سرگرد عتیقه چی شروع به صحبت کرد:
- جناب سرگرد چی شده؟
- هیچی، هدف قرار گرفتیم باک سوراخ شده بود به صورت اضطراری در کرمانشاه فرود آمدیم.
- هواپیما چی شده؟
- هواپیما آسیب دیده ولی ما هر دو سالم هستیم.
سرگرد عتیقه چی و ستوان سرابی ساعاتی بعد بوسیله بالگرد به پایگاه مراجعت کردند و همزمان یک تیم برای تعمیر هواپیمای آسیب دیده به کرمانشاه اعزام شد . بعد از گذشت10 روز، هواپیما آماده پرواز می شود که خود سرگرد عتیقه چی برای بازگرداندن فانتوم به کرمانشاه اعزام می شود تا هواپیمای بازسازی شده را به پایگاه بازگرداند .
منبع: iranian-airforce.blogfa.com
شناسایی گروه ناوهای آمریکایی
خاطره ای از سرهنگ خلبان "مصطفی سهرابی"
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی وظیفه هواپیما "پی تری اف" اغلب شناسایی شناورها و زیر دریایی های شوروی و چین و کشورهای شرقی بوده لکن بعد از پیروزی انقلاب و در خلال جنگ تحمیلی تمام شناورها و زیر دریایی های حاضر در منطقه را شناسایی می کردیم و با تجربه و تحلیل اطلاعات، از مقاصد هر یک و یا هر گروه از این شناورها مطلع می شدیم تا توسط یگان های دریایی و یا هوایی عکس العمل لازم در مقابل تحریکات آنها صورت گیرد . در واقع پرواز این هواپیما مانند خاری بود در چشم بیگانگان حاضر در خلیج فارس و دشمنی که ناجوانمردانه از سوی آنها حمایت می شد . این هواپیما به دلیل قابلیت شناسایی و اهمیت خاصی که داشت از همان روزهای پیروزی انقلاب اسلامی، در حصر قطعات یدکی قرار گرفت اما متخصصان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با ابتکارات و خلاقیت های مختلف این هواپیما را عملیاتی کرده و روی پا نگه داشته بودند . پرواز عملیاتی این هواپیما در خلال جنگ چنان برای دشمنان ناباورانه بود که در هر پرواز نمی توانستند خشم خود را پنهان سازند و به عناوین مختلف سعی داشتند در انجام ماموریت آن اخلال به وجود آورند. مثلاً به دلایل واهی از سوی ناوهای آمریکایی و انگلیسی مستقر در منطقه، به این هواپیماها اخطار داده می شد تا از این طریق مانع ادامه مسیر و شناسایی شناورها شوند.
هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی به عراق کمک می کردند
در اکثر پروازها هواپیماهای متعلق به ناوهای هواپیمابر آمریکایی به هواپیماهای ما نزدیک می شدند تا از مقصود و هدف ما مطلع شوند و یا به انحای مختلف، با گردش های خطرناک به سوی ما سعی در ارعاب و انصراف ما از انجام ماموریت داشتند. این یاری و مساعدت به عراق تا سال های آخر جنگ، به صورت مخفیانه انجام می شد. حتی آمریکا و انگلیس و سایر کشورهای غربی سعی کردند منطقه خلیج فارس را از انواع شناورهای نظامی اشباع کنند تا هر لحظه که هواپیماهای ایرانی برای مقابله با هواپیماهای متجاوز عراق ، که از فضای خلیج فارس استفاده کرده یا به شناورهای نفت کش و تجاری که به سمت بنادر ایران در حرکت بودند حمله ور شدند و به پرواز در آیند و از طریق مطلع ساختن خلبانان عراقی به آنها کمک کنند تا تغییر سمت داده و متقابلاً در مقابل فعالیت هواپیماهای ایرانی ایجاد مزاحمت کنند. نیروی هوایی عراق در طول جنگ تحمیلی با وجود مجهز بودن به انواع تجهیزات نظامی و رادارهای دوربرد، نتوانست حوزه کنترل هوایی خود را در خلیج فارس گسترش دهد و از این رو در حد فاصل شمال نصف النهار 50 درجه به شرق، کنترل آنها بر روی شکاری هایشان تقلیل می یافت و در این مدت آنها ضمن توافق های پنهانی با دولت های غرب، شرایطی را به وجود آورده بودند که مستقیم یا غیر مستقیم ناوهای بیگانه به آنها کمک های فنی هوانوردی ارائه می دادند.
اطلاعات پروازهای ما به عراق داده می شد
گاهی اطلاعات مربوط به پرواز هواپیماهای ایرانی را به طرق مختلف در اختیار آنها قرار می دادند و سعی می کردند از غافلگیر شدن هواپیماهای عراقی در محدوده جزیره لاوان تا "راس البیشه" جلوگیری کنند. برای نمونه، به بهانه اخطار به هواپیماهای ایرانی نوع هواپیما و سمت و ارتفاع و موقعیت جغرافیایی آن را روی فرکانس اضطراری اعلام می کردند و این موجب می شد تا خلبانان عراقی چنان چه در حد فاصل بُرد موشک های هواپیمای رهگیری ایرانی قرار داشتند به سرعت خود را از مهلکه نجات دهند و اگر فاصله زیاد بود با آرامش به ماموریت خود ادامه دهند. در حقیقت نقش کنترل و فرماندهی عراقی ها در پهنه خلیج فارس به عهده ناوهای بیگانه بود.
مسیر خود را تغییر دهید
در سال 1359 و اوایل جنگ تحمیلی بود. در ماموریتی که به سمت شرق کشور آغاز می شد و ادامه آن تا نصف النهار 61 درجه به طول می انجامید، ناو سر فرماندهی ایالات متحده در دریای عمان به شدت به ما اخطار کرد که ادامه مسیر را متوقف کرده به سمت دیگری تغییر جهت دهیم. معمولاً ناو سرفرماندهی در دریا به اتفاق چند رزمناو و ناوشکن و شناورهای لجستیکی ، به صورت یک ناو گروه در حرکت هستند و ما می دانستیم که این " ناوگروه" عازم خلیج فارس هستند تا به یاری دشمن بشتابند.
این ناو برای جلوگیری از شناخته شدن توسط هواپیماهی اکتشافی" پی.تری. اف" ما را به شدت مورد اخطار قرار داده بود و ما هم قطعاً تصمیم به شناسایی آنها داشتیم؛ به همین جهت به مسیر ادامه دادیم .
ناو سر فرماندهی مجهز به سیستم های ارتباطی مختلف از جمله ماهواره ای است که در هر لحظه می تواند با اقصی نقاط جهان تماس داشته باشد. ناو آمریکایی مجدداً اعلام کرد که اگر از نصف النهار 61 در جه جلوتر برویم با ما درگیر شده و ما را هدف قرار خواهد داد. ما نیز با علم به این که مسیر پروازی مان، قانونی و فاقد هرگونه ایراد و اشکالی بود، کماکان به مسیر ادامه دادیم.
ادامه دهید شما را هدف قرار می دهیم
کنترلر ناو با لحنی خشمگین، بر روی فرکانس رادیویی اضطراری که تمام ایستگاه هایی که روی رادیو به گوش هستند متوجه آن می شوند، سه بار اعلام کرد:
- این یک دستور جنگی ست. مسیر خود را تغییر دهید ...
مفهوم این بود که اگر تغییر مسیر ندهیم از دید ستاد آمریکا در واشنگتن ما را دشمن تلقی کرده و احتمالاً با سلاح خود به ما شلیک خواهند کرد.
در این هنگام بین کروی پروازی، مشورت هایی صورت گرفت. اول این که ما پروازی غیر منطبق با اصول هوانوردی و پروازی بین المللی نداشتیم و دوم این که اگر اینها ما را مورد اصابت قرار دهند با فرض این که موفق به خروج اضطراری از هواپیما شویم، صدها مایل از پایگاه خود دور هستیم و چه کسی می تواند ما را بر روی اقیانوس هند و دریای عمان شناسایی کند و نجات دهد؟
فرمانده هواپیما ضمن اعلام مراتب اخطار بیگانگان به ایستگاه کنترل دهنده و شنیدن صحبت های بقیه پرسنل با شجاعتی بی نظیر، تصمیم به ادامه مسیر گرفت واین اخطار نیز کوچک ترین خللی در عزم راسخ پرسنل پروازی به وجود نیاورد. ما آن قدر مسیر را ادامه دادیم تا تمامی ناو گروه را شناسایی کردیم و از سرعت حرکت آنها اطلاع لازم را کسب کردیم و ماموریت خود را تمام و کمال به انجام رساندیم.
ماموریت با موفقیت انجام شد
آنها که در واشنگتن دستور می دادند و اعضای این ناو گروه، نتوانستند در مقابل عزم راسخ و شیوه قانونی پرواز ما بهانه ای یافته و جهت مبادرت به شلیک تصمیمی قطعی اتخاذ کنند.
در طول ماموریت های مختلف، یک بار ما می توانستیم یک کشتی ماهیگیری مصری را که با عنوان ماهیگیری در آب های خلیج فارس مشغول جاسوسی برای عراق بود شناسایی و با اطلاع دادن به عوامل مربوط توقیف کنیم و یا کشتی تجارتی عراق را که حامل اسلحه و مهمات تحت لوای کالای تجارتی مانند کولر و یخچال بود، شناسایی کردیم تا در مورد توقیف آن اقدام شود.
در واقع بهره گیری از ضعف و تزلزل دشمن، برای ما یک اصل بود و نظیر این ماموریت ها در طول هشت سال دفاع مقدس بسیار اتفاق افتاد.
منبع : بربلندی سپهر(http://www.iranian-airforce.blogfa.com )